استارت آپ زندگی من
استارت آپ زندگی من بخش اول
چند سال قبل من درگیر یک زندگی ساده بودم ،
یک دانشجوی معمولی که برای بقای زندگی آرام خودم تلاش میکردم.
هرروز ناملایمتی هایی رو میدیدم .
در اوج این روزها بود که حس کردم زندگی واقعا ساده و بی آب و تابی دارم و این معضلی شده بود برای من .
کم کم دیگه از خودم ناامید شده بودم .
خلاء ارزو هامو میدیدم . یعنی یک نقطه رنگی ولی نامعلوم و گنگ بین آرزوهایی که داشتم .چطوری میتونم به این نقطه رخنه کنم ؟؟؟؟
دیگه از وضعیت خسته شده بودم و تصمیم گرفتم و رفتم دانشگاه .هرروز از صبح اول وقت وارد محیط کلاسها میشدم . توی سالن های کلاسها راه میرفتم و هر چند لحظه به یکی از کلاسهای در حال برگزاری سرکی میکشیدم .
میدیدم بین دانشجوهامون بعضیاشون از اعتماد و اعتبار بالایی برخوردارن.
یکی از شبا برگشتم خوابگاه و خطاب به همه ی هم اتاقیام گفتم : بچه ها فلانی رو میشناسین دیگه معتبر ترین دانشجوی دانشگاه .من از همین الان تصمیم دارم تا اخر سال جایگاهم مثل اون باشه .
تصمیمم رو گرفته بودم و هدف خودم و تعیین کردم . حالا یک ارزش جدید تو زندگیم وجو داشت .
زندگی انسانها از زمان دیر در جهت سهولت میرفت ولی زندگی من بعد گذر از یک برحه ی سادگی و سهولت قرار بود وارد یک گرداب فعالیتی قرار بگیره .
هیچ علاقه ای به حضور توی کلاسهای درسی نداشتم ولی هیچوقت دست از مطالعه و یادیری برنمیداشتم . یه جورایی برای نمره و مدرک و این داستانهاش درسی رو نمیخوندم .
برای رسیدن به این هدف ناچیزم نشستم و فلسفه و علم و ریاضی و همه چیزایی که ازشون چیزی نمیدونستم و به هم بافتم .